كارگردان: جف نيكولز، فيلمنامه: جف نيكولز، مدير فيلمبرداري: آدام استون، تدوين: جولي مونرو، موسيقي: ديويد وينگو، بازيگران: جوئل ادگرتن(ريچارد لاوينگ)، روث نگا(ميلدرد لاوينگ)، مارتون سي سوكاس(كلانتر بروكس)، نيك كرول(برني كوئن)، مايكل شانون(گري ويلت)، محصول: آمريكا، انگليس، 123 دقيقه.
Director: Jeff Nichols, Screenplay: Jeff Nichols, cinematography: Adam Stone, Edited: Julie Monroe, Music: David Wingo, Starring: Joel Edgerton, Ruth Negga, Marton Csokas, Nick Kroll, Michael Shannon, Country: United States, United Kingdom, 2017. 123 minutes.
عشق، تراژدي و انسان
عاشقي داستاني از يك عشق ممنوعه در دوراني است كه در ايالت هاي مختلف آمريكا حتي پس از جنگ شمال و جنوب و آزادي سياهان ازدواج بين نژادي جرم محسوب مي شد. جف نيكولز داستاني حقيقي و ساده درباره كارگري با شخصيتي آرام و محكم را دستمايه داستاني عاشقانه قرار داده است. فيلم مانند اثر قبلي نيكولز از نوعي آرامش و زيبايي در تمام لحظات به گونه ايي بهره مي گيرد كه در برخي لحظات اندكي غير قابل تصور و عصبي كننده است. لاوينگ براي ازدواج با ميلدرد كه بر خلاف او به مرور شخصيتش را به عنوان زني جسور و مستقل رشد مي دهد به ايالت واشنگتن مي رود تا ازدواج كنند. پس از بازگشت به زادگاهش با كلانتر و قاضي متعصبي مواجه مي شوند كه اين كار او را جرم و گناه نابخشودني مي دانند. داستان عاشقي روايتي خارق العاده با شخصيت پردازي عالي دارد، شخصيت آرام و كم حرف و بسيار قاطع ريچارد كه نمي خواهد از ايده هايش عقب نشيني كند در برابر شخصيت ميلدرد كه به مرور تبديل به زني جسور مي شود و ازدواج خود را تبديل به يكي از مهمترين دعواهاي حقوقي آمريكا مي كند كه در دادگاه عالي بررسي شد. نيكولز كه مانند اثر قبلي نويسنده فيلمنامه نيز هست نوعي آرامش و استقامت عجيب را در شخصيت لاوينگ به تصوير مي كشد كه لذتبخش است اما گاهي انفعال ريچارد مخاطب را نيز عصبي مي كند؛ براي همين براي ايجاد تعادل از ميلدرد استفاده كرده كه دلتنگي براي زيستن كنار خانواده و مطالبه حقوق انساني خود را به يكي از چالش هاي بزرگ جامعه مدني تبديل مي كند.
در ابتدا داستان هيچ نشانه ايي از اختلاف و تضاد ميان نژادها ندارد و همه چيز از دوستي و ارتباط خوب افراد حكايت دارد، اما پس از حامله شدن ميلدرد كه با لبخند و واكنش آرام ريچارد با موهاي مسي رنگش روي ايوان مواجه مي شود مشكلات شروع مي شوند. فيلم داستان واقعي يك نابرابري انساني در آمريكا است كه تا مدت ها امري قانوني بود اما هيچ نشانه ايي براي اين چالش مهم كه گره اصلي داستان است وجود ندارد. با اين حال نيكولز خوب مي داند مخاطبش را چگونه هيجان زده كند و با آرامش به تعادل برساند. سرعت وقوع حوادث و محكوميت لاوينگ براي ترك ويرجينيا و بازنگشتن به مدت 25 سال و مهاجرت به واشنگتن آرام و خوب پيش مي رود تا زماني كه يك وكيل از اتحاديه آزادي هاي شهروندي تماس مي گيرد و مي خواهد از آنها دفاع كند.
نيكولز از همان ابتدا با گفتگوي عاشقانه ميلدرد و ريچارد روي ايوان خانه، شب هنگام ميان صداي جيرجيرك ها پس از خوشحالي لاوينگ صورت تقريبا متعجب دختري سياه پوست را به تصوير مي كشد كه مرد مورد علاقه اش به او پيشنهاد ازدواج مي دهد. ابتدا همه چيز زيبا و سر زنده است از مسابقه ماشين راني تا مهماني رقص شبانه و زميني كه ريچارد براي ساختن خانه به ميلدرد نشان مي دهد. نيكولز به گونه ايي فضا را آرام مي كند كه صورت متعجب ميلدرد تقريبا فراموش مي شود. آنها براي ازدواج به واشنگتن مي روند و كمي بعد تر كه كلانتر؛ ريچارد را به جرم ازدواج با يك دختر سياه پوست دستگير مي كند تقريبا همه چيز مشخص مي شود. كلانتر و قاضي اين ازدواج را گناهي نابخشودني و رفتاري غير قانوني مي دانند كه هنوز در بعضي ايالت هاي آمريكا حتي پس از جنگ شمال و جنوب و لغو قانون برده داري ازدواج بين نژادي جرم است. ريچارد كه شخصيت آرام و مصممي دارد حاضر به عقب نشيني نيست و قبول مي كند از ايالت ويرجينيا خارج شود و براي زندگي به واشنگتن مي رود. نيكولز مانند نيمه شب ويژه حتي فاجعه ها و اتفاقات غير منتظره را با نوعي آرامش به تصوير مي كشد. در عاشقي نير در تاريكي و آرامش خانه پدر ميلدرد و صداي جيرجيرك ها كلانتر براي دستگيري ريچارد و همسرش وارد خانه مي شود و پدر ميلدرد كه خوب مي داند جريان چيست فقط نظاره مي كند. نيكولز براي اينكه زشتي اين رفتار را نشان دهد وقتي كلانتر براي دستگيري لاوينگ وارد اتاق خواب آنها مي كند چهره معذب و ناراحت ميلدرد زير نور چراغ قوه كلانتر كه مجبورش مي كنند در برابر آنها لباس بپوشد را به تصوير مي كشد و با ذكر جزئيات اين رفتار نژاد پرستانه و غير انساني را نشان مي دهد. حرف هاي كلانتر درباره خون و نژاد در نمايي از يك گفتگوي دو نفره با نماهاي بسته از صورت آنها سعي در ايجاد شناخت بيشتر شخصيت ها براي مخاطب دارد. جوئل ادگرتون با آن صورت مصمم و شخصيتي كم حرف ولي مصم در برابر مارتون سي سوكاس كه نقش كلانتر را به خوبي بازي مي كند و با حالات چهره و عضلات صورتش به خوبي مي تواند خشم و تنفر را هنگام حرف زدن درباره نژاد و خون به تصوير بكشد. اين گفتگوي دو نفره به خوبي مي تواند حس آرامش و تنفر و تعصب را در لحظات مختلفي از گفتگو در مخاطب ايجاد كند. نماي پرچم پشت سر كلانتر به اين دليل است كه در ايالت هاي مختلف آمريكا قانوني متفاوت در اين خصوص اجرا مي شود، در اينجا كلانتر به گونه ايي حرف مي زند و ريچارد را تهديد مي كند كه خود را فراتر از قانون يك كشور مي داند.
وقتي لاوينگ به اجبار براي زندگي به واشنگتن مي روند داستان بيشتر تصويري روايت مي شود، نيكولز از زبان تصاوير براي گذر سالها استفاده مي كند و به خوبي مي تواند گذشت چند سال را با تصاوير متوالي و ديالوگ هاي كم به تصوير بكشد. فيلم مربوط به دوره ي اوج جنبش برابر خواهي حقوق مدني است و در همين شرايط وكيلي با نام كوئن با ميلدرد تماس مي گيرد تا براي حل مشكل آنها كاري انجام دهد. پيشنهاد او اما اندكي غير منطقي است براي همين ريچارد نمي پذيرد. در جلسه گفتگو با وكيل ريچارد آرام روي صندلي لم داده و در سكوت فقط گوش مي دهد. صورت آرام او فارغ از هر احساسي نا اميدي نسبت به تغيير و دادخواهي را نشان مي دهد چيزي كه در گفتگوي پس از دادگاه كوئن و همكارش پس از جلسه دادگاه بيان مي شود. هر چند در برابر رسانه با نوعي خوشبيني حرف مي زنند اما هنوز نمي دانند مي توانند نتيجه مورد دلخواه خانواده لاوينگ را بگيرند يا نه؟
پرونده لاوينگ و ازدواج ميان نژادها به يكي از دعواهاي مهم حقوقي در دادگاه عالي آمريكا تبديل مي شود كه نيكولز تيتروار از كنار آن مي گذرد و تنها به صداي برخي مكالمات در جريان دادرسي و حرف هايي كه برني در تلفن به ميلدرد مي زند اكتفا مي كند. نكته اي كه يكي از ايرادهاي فيلمنامه است و مي توانست يكي از هيجان برانگيزترين بخش هاي داستان باشد اما نيكولز علاقه خاصي به شخصيت و آرامش ريچارد دارد و دوست دارد با همان آرامش و قاطعيت شخصيت اصلي، داستانش را روايت كند.
در تمام لحظات رنگ هاي شاد و تند حس زندگي را القا مي كنند و علاقه خانواده لاوينگ به زندگي در مزرعه ايي سر سبز و دور از شهر كه زندگي را به يك اتفاق روزمره و عادي تبديل مي كند شايد در ابتدا باعث نوعي نقد شود اما تلاش دو نفر براي زندگي در فضايي عاشقانه و آرام به گونه ايي است كه گري ويلت روزنامه نگار را نيز تحت تاثير قرار مي دهد. براي آنها مهمترين اصل، زندگي در فضايي عاشقانه و آرام كنار يكديگر است و اين را فضاي فشرده شهري از آنها مي گيرد براي همين دوباره به همان مزرعه هاي سرسبز ويرجينيا باز مي گردند.
عاشقي داستاني عاشقانه ميان دو انسان فراتر از قانوني غير انساني و تفكري نژاد پرستانه است و توان ايجاد شكاف ميان اين ارتباط جذاب و لذت بخش و آرام را ندارد. زندگي ريچارد و ميلدرد تبديل به مبارزه ايي براي احقاق حقوق مدني براي افراد زيادي در جامعه آمريكا مي شود كه فارغ از تفكر مبتذل نژاد پرستي سعي در طبقه بندي انسانها دارد و در نهايت عشق بر خشونت پيروز مي شود. در تمام لحظات نيكولز سعي مي كند قدرت عشق و استقامت و آرامش را در برابر خشونت به تصوير بكشد؛ آرامش و قاطعيتي كه در چهره آرام و كم حرف ريچارد و صبر و استقامت ميلدرد در برابر تمام مشكلات وجود دارد آنها را تبديل به بخشي از مبارزه در برابر نژادي پرستي در تاريخ معاصر آمريكا تبديل كرده است.
كارگرداني فيلم در تمام لحظات با استفاده نورپردازي و طراحي صحنه به خوبي آرامش و عشق را به يكي از نقطه اتكاي انسان معاصر تبديل كرده و هر چند گذر تيتر وار از حريان دادرسي دادگاه عالي يكي از ضعف هاي فيلم است اما شخصيت پردازي خوب دو شخصيت اصلي داستان از نقاط قوت فيلمنامه است. جوئل ادگرتن مانند هميشه به شكلي عالي شخصيتي متفاوت را با صورتي مهربان و لبخندي هميشگي بر چهره با سكوتي مسخ كننده به نمايش گذاشته و فيلم عاشقي را به يكي از فيلم هاي عاشقانه تبديل كرده است
سه شنبه ۱۳ اسفند ۹۸ | ۱۶:۳۳ ۷۰ بازديد