Bernadette

نقد فيلم

يادداشتي بر فيلم كجا رفتي برنادت, Where'd You Go, Bernadette, زيست‌نگريِ كلان، با پيوستگي نمايشيِ كمتر از هميشه

۷۷ بازديد

جديدترين فيلم ريچارد لينكليتر يعني «كجا رفتي برنادت؟»، جسته و گريخته داراي همان ويژگي‌هاي روايي و نمايشيِ شاخص سينماي لينكليتر است؛ همان سينماي بيزار از كنش و واكنش‌هاي اگزجره و دفعتي و رويدادهاي برانگيخته و مكانيكي، كه معرفي شخصيت‌ها و تشريح روابط ميان‌شان و تبيين جهان موقعيتي فيلم را از طريق عادي‌ترين و روتين‌ترين پيشامدها، رفت و آمدها، همنشيني‌ها، وقت‌گذراني‌ها و لحظه‌نگاري‌ها صورت مي‌دهد؛ يعني روايت داستاني از طريق رويدادبيني و كنش و واكنش‌سنجي، جاي خود را به روايت نمايشي از طريق رفتاربيني و زيست‌نگريِ كلان مي‌دهد؛ به مدد همان وقت‌گذراني‌ها و لحظه‌نگاري‌هاي موضوعي كه دقيقاً به دليل برآمدن از دل عادي‌ترين و روتين‌ترين پيشامدها، آمد و شدها و حالات و وضعيت‌ها، خاصيت زيستنيِ ملموس دارند و به رفتارنگاري‌هاي عيني و ابژكتيو منجر مي‌شوند، اما در فيلم جديد لينكليتر، ناشي از انتخاب فيلمساز، فصل‌بندي‌شده هستند و آن امتداد و پيوستگيِ نمايشي و خاصيت «Real Time»گونه‌ي رواييِ سابق موجود در آثاري همچون «تنبل»، «پسربچگي»، «هر كسي چيزي مي‌خواهد» و سه‌گانه‌ي «پيش از طلوع»، «پيش از غروب» و «پيش از نيمه‌شب» را ندارند؛ به انضمام اينكه اينبار نه از طريق داناي كل، بلكه با واسطه‌ي راوي سوم شخص روايت مي‌شوند.


در واقع، با از ميان رفتن عامدانه و آگاهانه‌ي آن نوع پيوستگي نمايشي و «Real Time» روايي در جديدترين فيلم لينكليتر، زيست‌نگاري فيلمساز، دچار تغييراتي مي‌شود از قبيل كوتاه‌تر كردن سكانس‌ها و شكل گرفتن مجموعه‌اي از سكانس‌هاي كوتاه به جاي چند سكانس طولاني، بيشتر شدن تعداد پلان‌هاي هر سكانس، تحرك يافتن رفتاريِ بيشتر كارگرداني به ويژه در ساحت تدوين و دكوپاژ و تقطيع و تعدد نماها در ساحت نمايش، و اپيزوديك شدن پيشامدها، آمد و شدها و خرده‌موقعيت‌ها (البته با محوريت و مركزيت يك شخصيت اصلي در تمام آن‌ها) در ساحت روايت؛ انتخابي كه با توجه به گونه‌ي «كمدي-درام» فيلم، به نظر مي‌رسد در غياب آن‌دسته از كنش و واكنش‌ها و رويدادهاي پرتعداد لازم جهت خلق كمدي موقعيت، آن جنب و جوش نمايشي، موقعيتي، شخصيتي، رفتاري و لحنيِ لازم را جهت كمدي كردن گونه‌ي فيلم فراهم مي‌كند؛ خط مشي‌اي كم و بيش شبيه به آنچه در فيلم قبلي لينكليتر يعني «آخرين پرواز پرچم» نيز مشاهده شد؛ زماني كه به جاي موقعيت، شخصيت و اعوجاجات رفتاريِ در گذر زمان شخصيت از دل زيست تدريجي‌اش در آن موقعيتِ كلان، بستر بخش كمدي فيلم را فراهم مي‌كند.


در اين ميان، دراماتورژي فيلم، محول مي‌شود به همان معدود سكانس‌هاي طولاني و آن لحظه‌نگاري‌هاي دقيق و موضوعيِ منجر به رفتارنگاري‌هاي عيني و بيروني از دل پيشامدها و آمد و شدها و وضعيت‌هاي عادي و روتين كه باز در گذر زمان و از دل يك زيست تدريجي، قادرند آن فراز و فرودها و تضادهاي رفتاري و موقعيتي و شخصيتيِ لازم جهت شكل گرفتن يك درام را با روايتي ميني‌مال و خرده‌پيرنگ عرضه كنند؛ كه به عنوان بارزترين نمونه‌هاي آن سكانس‌هاي طولاني و لحظه‌نگاري‌هاي نسبتاً پيوسته، مي‌توان اشاره كرد به سكانس مجادله‌ي «آدري» با «برنادت» پس از خراب شدن خانه‌ي «آدري»، مجموعه سكانس‌هاي ايميل‌هاي شفاهيِ «برنادت» به «مانجولا»، سكانس تلاش شوهر «برنادت» براي تسليم كردن او به روانپزشك و به ويژه مجموعه سكانس‌هاي درددل‌هاي جداگانه‌ي «برنادت» و شوهرش نزد روانشناس‌هاي خود، كه اين نمونه‌ي آخري، در فيلم جديد لينكليتر، به صورت تدوين موازي، روايت شده است؛ سكانس‌ها و لحظه‌نگاري‌هايي كه هم خاصيت معرفي و پردازش شخصيت‌ها در گذر از پيشامدها و آمد و شدهاي فيلم را دارند و هم خاصيت معرفي، پردازش و پيشبرد موقعيت كلي درام در گذر از اعوجاجات و تغييرات تدريجي كاراكترها، به ويژه در ساحت رفتارنگاري‌شان.


علاوه بر اين‌ها، «كجا رفتي برنادت؟» را مي‌توان يكي از متفاوت‌ترين و دشوارترين فيلم‌هاي لينكليتر دانست؛ از اين نظر كه يكي از معدود آثار او است كه جهان موقعيتيِ متمركز و منسجم ندارد؛ تمركز و انسجام موقعيتي كه در آثاري مانند «يك اسكنر در تاريكي» و «آخرين پرواز پرچم» نيز به رغم نبود پيوستگيِ نمايشي و «Real Time» روايي، وجود داشت اما در جديدترين فيلم لينكليتر، حلقه‌ي اتصال تماتيك، درونمايه‌اي، روايي و نمايشيِ تمام پيشامدها، آمد و شدها و خرده‌موقعيت‌هاي اپيزوديك فيلم به همديگر، در شخصيت اصليِ «برنادت» نام فيلم نهفته است؛ امري كه «كجا رفتي برنادت؟» را به يكي از معدود آثار لينكليتر تبديل مي‌كند كه «فيلم شخصيت» است و لذا وابستگي روايي و نمايشيِ فيلم به حوزه‌ي اجرا را به حداكثر مي‌رساند؛ حوزه‌اي كه در آن، كيت بلانشت توانسته با نوعي از نقش‌آفرينيِ پر جنب و جوش و داراي درگيري‌هاي رفتاريِ دروني و بيروني، شبيه به آنچه در «جاسمين غمگين» ارائه كرد، شخصيتي سمپاتيك و حتي كاريزماتيك خلق كند كه با رفتار و شناسه‌هاي جذاب، «معتمد به نفس»گونه، «يكه بزن»وار و گاه ترحم‌برانگيزش، مخاطب را همدلانه و همراهانه با سير حركتيِ خود به پيش ببرد؛ يكي از يونيك‌ترين شخصيت‌هاي زن سينماي لينكليتر كه فيلمساز به كمك آن توانسته، كانتنت و كانسپتي به روز شده از فيلمي همچون «زن مدهوش» جان كاساوتيس را ارائه كند؛ بي‌آنكه اينبار همراهي و همذات‌پنداري مخاطب با شخصيت اصلي‌اش، صرفاً به دليل مظلوم و ترحم‌برانگيز بودن شخصيت زن باشد؛ و البته با جهاني كه نگاهي انساني، ملايم و چه بسا «اوزو»وار نسبت به مسأله حادش دارد؛ جهاني كه در روايت و ساختار، بي‌شباهت به سينماي مايك لي نيست اما در تم و درونمايه، «نرسيدن»هاي شخصيت‌هاي سينماي مايك لي را به «رسيدن» بدل مي‌كند.